صدرا جون صدرا جون، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره
کیانا جونکیانا جون، تا این لحظه: 19 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

آبی آسمان من..فرزندانم

مامان یه مامان شاغل و عاشق بچه ها

من و صدرا در خانه تکانی 1393

سلام دوستان گل گلابی خودم.یادتونه من چقدر تلاش نمودم در خانه تکانی؟؟؟؟؟؟؟؟با اینکه خونمون خیلی درندشت نیست ولی چون دیر شروع کردم و سرکار هم میرفتم و صدرا جانمان هم با من بود و کاملا تنها  بودم کارهایم طول کشید دوستان یعنی طـــــــــول ها ولی به هر حال همه چی تموم شد و عید منتظر نموند و سر موقع اومد منم قبلا گفته بودم این پستو میذارم ولی نشد و حالا با استفاده از گزینه ی ویرایش زمان میبرمش سال 93 یا حتی 39 وقتی میتونم چرا انجامش ندم؟؟!! خلاصه میکنم دوست جونیها و میرم سراغ عکسها که خیلی گویاتر از کمکهای بی دریغ پسرم در خانه تکانی 93 حکایت دارند.پس بفرمایید بریم پسرک پشم شیشه های یکی از متکاها رو که درزش باز شده درآورده و اومده میگه:...
28 اسفند 1393

اندر احوالات ما....

سلام و صد سلام به دوستان خوب و گل و دوست داشتنی خودم و یه سلام هم به کیانایی و صدرایی جانم و اما در حالی که سال 1393 آخرین لحظات و ثانیه هایش را سپری میکند میتوان گفت بدو بدوها و خانه تکانیهای بنده نیز تا حد زیادی انجام شده و میشود کمی نفس کشید و استراحت نمود البته به قول ریحانه جانم کار خانه همیشه هست ولی باید خودمون یه جوری تمومش کنیم و این حرف ریحان خوب به دلم نشست...خوب خب از همه چی باید براتون بگم....راستش نمیخواستم خیلی خونه بتکونم ولی دیدم نمیشه و تکوندم مهد صدرایی از چهارشنبه پیش یه کاردستی هفت سین بهمون دادند و گفتند سال خوبی داشته باشین خداحافظ...ولی امروز پسریمونو بردیم مهد چون درگیر مدرسه بودیم کیانایی فردا روز شاد و آزاد دارن و...
24 اسفند 1393

سلام...هستم ولی ....

سلام به همه ی دوستان خوشگل و عزیز خودم دوست جونیهای من!شرمنده که مدتیه نتونستم بیام پیشتون خیلی درگیر کارهام هستم. آخه امسال نمیخواستم خیلی خودمو درگیر کنم و دیر به فکر انجام کارهای عقب مونده افتادم واسه همینم نمیدونم به کدومش برسم و این وسط خب مدرسه رفتن کماکان ادامه داره و روزهام نصف میشه و اوضاع به هم ریخته تر به هر حال هدفم از گذاشتن این پست فقط یه تجدید دیدار با شما عزیزانم بود و بس امیدوارم سالی سرشار از خوبیها پیش رو داشته باشید و با دلی شاد و لبی خندون به استقبال سال جدید برین دوستتون دارم و به یکتا خالق هستی میسپارمتون هلیا جون و هستی جونم اومدن پیشمون اینم هلیای خاله که تازه دندونم درآورده ماشاءا.... ...
21 اسفند 1393

دل....

به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید....مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من!!!گاهی دل آدمها میگیرد...خودشان هم نمیدانند چرا و برای چه؟؟؟ولی دلشان میگیرد و حرفها در گلویشان باقی میماند و تبدبل میشود به بغضی سنگین که با درد آن را فرو میدهند و خاموشش میکنند.من یک مادرم و از همین حالا دلم میگیرد و میترسم وقتی که به آینده ی فرزندانم فکر میکنم.دلم میگیرد وقتی که فکر میکنم شاید روزی بیاید که من نباشم و آنها هنوز کوچک باشند و به من نیازمند.دلم میگیرد وقتی که فکر میکنم شاید برای آنها اتفاقی بیفتد و من هیچ کاری نتوانم بکنم.دچار وسواس فکری شده ام و افکار پریشان.نمیدانم شاید تقصیر وضعیت آب و هوا هم باشد یا همین ابری بودن دل آسمان.خدایا فقط میت...
2 اسفند 1393
1